آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان نوشته های کوچیک من
درود و تهنیت بر شما دوستای ایرانی و خوبم
گاهی اوقات وقتی دلتنگم یا با دیدن چیزی شگفت زده میشم یا به چیزی علاقه دارم درباره ی اون مینویسم حالا هم میخوام نوشته هام رو توی وبلاگ بذارم.تا ببینم که نوشته هام خوب هستند یانه؟؟؟
فقط نظر فراموش نشه!!!
جمعه 20 بهمن 1398برچسب:, :: 14:24 :: نويسنده : مینا
متحیرم..متحیرم تا از توصیف آفرینش چگونه بگویم.وصف آفرینش چنان سخت است که هیچ گوینده ای را توان آن نیست و هیچ شنونده ای دارای درک واقعی آن. شاید بتوان گوشه ای، شاید بتوان ذره ای از وصف آفرینش را در این مطلب گفت. میگویند که برترین آفریدگان خدایم.میگویندکه خدا پس از خلق انسان به خود آفرین گفته. اما خدایا حال بنده ای از برترین آفریدگانت.از درک جهان و درک ذات مقدس تو متحیر است.البته باید هم همینطور باشد زیرا تو خالقی و من مخلوق تو خدایی و من بنده تو سرچشمه نوری و من اشعه تو... در هر جا که مینگرم، وجود خدارا در ذره ذره آن حس میکنم، در مادرم که مینگرم ذره ای از محبت او و به پدرم که نگاه میکنم قطره ای از عظمتش را میبینم.در آفرینش آسمان ها و زمین که مینگرم ذره ای از قدرت او را میبینم.دراین لحظه میبینم که چگونه دریا را آفریده و آن را رام ساخته میبینم که چگونه به حرکت ابرها نظم داده میبینم که چگونه «آفتاب را نشانی از روشنی بخش روز و ماه را با نوری کمرنگ برای تاریکی شب ها قرار داده و برای آنان حرکات دقیقی را اندازه گیری کرده تا در درجان تعیین شده حرکت کنند و با رفت و آمد آنها شماره سال ها و اندازه گیری ها ممکن باشد.» خدا انسان را آفرید تا نماینده ی او در زمین باشد او را آفرید و به زمین فرستاد تا فرمانبرداری اش را ببیند برای او دشواری و مشکلات قرار داد تا همگان تلاشش را تحسین کنند. او را ثروتمند کرد تا بخشش رابیازماید و او را فقیر کرد تا پاکدامنی اش را ببیند.او را بزرگوار ساخت تا فروتنی اش را بیازماید و به او حیات داد تا شکرگزاری اش را ببیند. به یقین که من حقیر نمی توانم هدف واقعی خدا از آفرینش این همه مخلوقات را بدانم اما فکر میکنم و عقلم تا همین جا همکاری ام میکند که این ها همه برای من است؛زیرا من تنها موجودی در زمین هستم که میتوانم فکر کنم، قدرت انتخاب و اراده و اختیار دارم. شاید خداوند بلند مرتبه موجودات را برای من رام ساخته تا به قدرت و علم و عظمتش پی ببرم و به این که بنده اویم افتخار کنم و فرمانبردارش باشم. او زندگی موجودات دیگر را در جلوی چشمانم قرار داد تا از آنها درس بگیرم از مورچه درس کوشش و تلاش بگیرم و از زنبور درس همکاری از پنگوئن درس زندگی جمعی را یاد بگیرم و از ببر سریع بودن را.از پرنده ی را در حال پرواز اوج گرفتن را بیاموزم از حرکت جهان حیات را درک کنم.با دیدن آسمان بزرگی ببینم و مثل خورشید مهربانی کنم.با دریا عظمت را ببینم و با قطره فروتنی را.با آب شفافیت را ببینم و با جنگل سرسبزی.با درخت در فصل پاییز مرگ را ببینم و در بهار آغازی دوباره . در جهانی زندگی میکنیم که مجموعه ای از مخلوقت خدای سبحان در کنار هم هستیم.همه به هم ربط داریم.دریا ابر را برای آسمان میفرستد.آسمان ابر را برای باریدن آماده میکند، باد ابر را حرکت میدهد.ابر نیز میباردو با بارشش سرسبزی و حیاط را از جانب خدا به ما هدیه میکند.درخت از آب باران برای رشد و دادن میوه استفاده میکند، انسان از میوه ی درخت برای خود استفاده می کند و از چوبش برای ساختن خانه برای مراقبت از خود.و... اینقدر این داستان ارتباط ها پیچیده است که نمیتوان آن را در این برگ بگنجانیم و شاید بتوانیم تمام عمر را صرف اثر تنها یک قطره آب در آفرینش کنیم.چه برسد دیگر ارتباط ها خدایا به عظمت و قدرتت، به مهربانی و بخشندگی ات، به تدبیر و تقدیرت، به دانش بی انتهایت، ما را در جهان یاری کن و به ما آن چیز را بده که شایسته ی ماست نه آن چیز که آرزوی ماست زیرا گاهی آرزوهایمان کوچک است و شایستگی هایمان بزرگ.
(این متن رو پس از اینکه از راهیان نور برگشتم نوشتم) سلام و درود بر شما انسان های زمین؛ میخواهم امروز برایتان از مکانی بگویم که سرزمینم است, جایی که در آن متولد شده ام و در دامان پر مهر و محبت آن پرورش یافتم. او مرا بزرگ کرده است, یاری ام کرده است تا به اینجا برسم, او مرا با فرهنگ خود آشنا کرده و نامم را ایرانی گذاشته.... جایی که من درآن زندگی میکنم ایران است آری ایران.سرزمین شیر مردان و رستم نشان ها.همین خاکی که حال پایم بر روی آن است خاک مقدس و با ارزش کشورم ایران است.درک واقعی چنین کشوری سخت است زیرا اینجا جایی است که همبستگی مردمان و دلاوری مردان و صبوری زنانشان زبان زد است و فرهنگشان برتر ز دیگران, و همبستگی و صبر و استقامت و فرهنگ و هنر را نمیتوان درک کرد. مرز و بوم کشورم ایران فرزندانی دارد از جنس خاک از جنس جوانمردی از جنس شرف و آزادگی. فرزندان این سرزمین کسانی اند که از آرزوها, آرمان ها و خواسته های پر شور جوانی خود میگذرند و برای دفاع از کشورشان به استقبال مرگ میروند و به مرگ به بازی کودکانه ای مینگرند که عالم را مات و مبهوت کرده است.آنان میروند تا از کشورشان دفاع کنند تا خاکی, تا قطره ای تا حتی ذره ای از ایران زمینشان به دست بیگانه نیفتد.نمیدانم آنان زمینی بودند یا آسمانی ,از خاک بودند یا از روشنایی اما حال به خاطر من و تو نیستند. طلاییه, شلمچه, دو کوهه و اروند رود و هویزه....... این نامها دل را نگران میکند و میخراشاند زیرا این مکان ها شهرهایی در مرز کشورم هستند, جایی اند که در وجب به وجبشان خون ریخته است خون آنانی که حال در کنار خانواده خود نیستند, خون آنانی که با رفتنشان به ما نعمت آزادی را بخشیدند آزادی که حال بیگانه سرورمان نیست و برایمان تعیین و تکلیف نمیکند و چادرمان را از سرمان نمیکشد. پدران و نیکان ما از ایرانند, از شهر همبستگی, از کوچه جوانمردی و از بن بست شهادت....و پلاکشان در گردنشان است و از هویتشان گواهی میدهد. وقتی کاروان در پشت راهنما در طلاییه میرود اگر عقب بیفتی احساس میکنی صدایی از راهنما نداری و نمیشنوی که او چه میگوید. اما صدایی بسیار نزدیک انگار که فردی در کنارت با تو سخن میگوید به تو میرسد.این صدا بدان خاطر است که مردانی که آنجا بوده اند, میخواهند که تو صدای راهنما را بشنوی آنان میخواهند که تو بدانی سه راهی شهادت کجاست انان میخواهند که توبدانی طلاییه به چه معناست.اگر سکوت کنی میتوانی اهنگ دلنشین صدای انان را بشنوی......... در طلاییه کفشم را از پایم در آوردم وقتی پایم روی سنگی رفت دردم گرفت.اما نمیدانم انان چه کرده اند که تیر در پای و دستشان بود اما میجنگیدند.به خاطر من و تو...میخواهم آرام را بروم تا درکت کنم اما تو میدویدی زیرا درکم کرده بودی و میدانستی که دوست ندارم تا بیگانه سرورم باشد, دوست ندارم تا پدرم را اب صدا کنم و مادرم را ام بشناسم!!امیدوارم من نیز بتوانم کاری کنم تا همچنان نام زیبای پدر و مادر بر لب فرزندانم باشد و به جای آن مامی و ددی نگویند!!! نمیدانم که باید آنان را به چه نامی صدا کنم ایثارگر, شهید, اسیر, آزاده.درست است که این نام ها متفاوت است و برای فرد خاصی است.اما دوست درام تا به نام مقدس پدر صدایشان کنم زیرا آنان پدرانی بودند که خوبی فرزندان ندیدیشان یعنی من و تو دوستانمان را میخواستند.و حال نوبت من وتوست .نوبت ماست که کاری کنیم تا شرمنده آنان نباشیم.حال هدف دشمن شلمچه و طلاییه نیست هدف او قلب من و توست. قلب ساده وبی آلایش جوانان و نوجوانان این کشور است.هدف او تیره کردن قلب کودکی است که در روز عاشورا برای امام مظلومش گریه میکند و میسوزد. حال آماده ای تا از قلبت دفاع کنی؟؟اگر میترسی به گذشته ات بنگر. بنگر تا بدانی که از نسل کیانی , بدانی در سرزمینی متولدشده ای که مردانی مانند کوروش دارد, رستم و سهراب و سیاوش دارد,بدانی ستارخان و میرزا کوچک جنگلی را دارد بدانی نوجوانی همانند فهمیده را دارد, بدانی بابایی و چمران و امام خمینی را دارد.بدانی که او مردمانی دارد که همه چیز آنان ایران است آری ایران, ایران, ایران. وقتی کلاس سوم راهنمایی بودم داشتم داستان دختری رو که خیلی از خصوصیاتش شبیه من بود رو مینوشتم. در یه جای داستان دختر داستان مسابقات والیبال داشت و مسابقات هم براش خیلی ارزس داشت اون توی زدن سرویس اندکی اشکال داشت اما خوشبختانه با زدن سرویس هایی که اون زد 5 امتیاز آخر رو تیم اون ها بدست آورد و قهرمان شد. . . . . . . بعد از مدتی من مسابقات والیبال داشتم و توی زدن سرویس خیلی استرس داشتم . اما خوشبختانه من هم عین شخصیت داستانم تونستم سرویس ها رو به خوبی بزنم و 5 امتیاز آخر رو بگیرم. . . . . . . . به هرچی فکر کنی همون میشه من بهش ایمان پیدا کردم.!!! جمعه 20 بهمن 1391برچسب:, :: 14:30 :: نويسنده : مینا
صفحه قبل 1 صفحه بعد |